کد مطلب:317104 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

حرکت کاروان
موضوع خلافت یزید با توجه به اطلاع كاملی كه عموم مردم از مشخصات اخلاقی و صفات ناپسندیده او داشته سر و صدای زیادی به راه انداخت و در شهرهای مختلف جریانات مخالفی تكوین گردید. كلیه افراد حقیقت بین، چشم به دومین فرزند زهرای اطهر دوخته و او را مرجع و صالح برای پیشوائی مسلمین می دانستند. در بسیاری از شهرها فعالیت به نام حسین (ع) آغاز گردید و برای خلافت وی جنبش های دامنه داری صورت گرفت. در بین این شهرها بیشتر از همه در كوفه این امر به چشم می خورد و با تشكیل جلسات و سخنرانی ها تأئید خود را از حسین بن علی (ع) اعلام می داشتند كار كوفیان در این مورد به جائی رسید كه باب مكاتبه را با امام



[ صفحه 113]



آغاز كردند و هر روز عده و دسته ای از آن حضرت تقاضای حركت به كوفه و اقامت در آن شهر و پیشوائی و رهبری مردم را بر ضد خلیفه خواستار می شدند ولی حضرت جواب صریح و مثبتی اعلام نمی كردند. طرفداران سیدالشهدا در كوفه برای اینكه به این امر قطعیت دهند در منزل سلمان بن صرد خزاعی جمع شدند و در این باره به گفت و گو و مذاكره پرداختند. سلمان بن صرد كه گویا از اخلاق و عدم ثبات عقیده كوفیان آگاه بود به حاضرین گفت: قبل از هر چیز، درست و عمیقانه فكر كنید، اگر واقعا در پاری فرزند فاطمه ثابت قدم هستید و قلبا مصمم به این كار می باشید و حاضرید در راه او با لشگریان یزید مصاف دهید او را به آمدن كوفه دعوت نمائید و اگر واقعا چنین قوه و چنین قدرتی را در خویشتن سراغ ندارید بیهوده حسین را به این شهر نكشانید و اغفال نكنید. خوب بیندیشید و سپس اظهار عقیده بنمائید...

حاضرین یك دل و یك زبان گفتند ما از صمیم قلب و با تمام وجود به حسین ارادت می ورزیم و در راهش فداكاری و جانبازی می كنیم. و در نتیجه نامه خدمت اباعبدالله الحسین



[ صفحه 114]



عرضه داشتند كه خلاصه ی آن به شرح زیر است:

«ای حسین بن علی در حال حاضر عالم اسلام به خصوص ما كوفیان كسی را نداریم كه در مقام امامت و مرجعیت قرار گیرد. نزد ما و به شهر كوفه عزیمت فرما، باشد قادر متعال ما را در پیروی از حق و حقیقت موفق بدارد. با آنكه نعمان بن بشیر والی كوفه است ولی ما نه در اعیاد از او دیدن می كنیم و نه در نماز جماعت به او اقتدا می نمائیم و اگر مطمئن باشیم دعوت ما را مبنی بر آمدن به كوفه اجابت خواهی فرمود والی كوفه را اخراج خواهیم ساخت»

این نامه كه به امضای حاضرین و معتمدین شهر رسیده بود برای سیدالشهدا كه از مدینه به مكه مسافرت و در این شهر اقامت داشتند فرستاده شد. بعد از این نامه، نامه ها و طومارهای دیگری در همین زمینه تهیه و تكمیل گردیده و برای حضرت ارسال شد و به طوری كه در صفحات تاریخ منعكس می باشد فقط در عرض دو روز 150 دعوتنامه برای حسین بن علی (ع) فرستاده شد و اگر در نظر بیاوریم كه روزهای بعد نیز نوشتن نامه ادامه داشت آن وقت درمی یابیم



[ صفحه 115]



كه تعداد آنها چه رقم زیادی را تشكیل می داد و به همین جهت است وقتی كه سیدالشهدا (ع) با كاروان از مكه حركت فرمود دو گونی و یا دو خورجین كه مملو از نامه های كوفیان بود همراه داشتند.

ولی امام (ع) با آنكه تعداد دعوتنامه ها از شمارش خارج بود معذالك اصلح دانستند كه قبلا برای آگاهی از واقعیت امر و اطلاع از میزان عقیدت و ایستادگی كوفیان نماینده ای به آن شهر اعزام دارند و برای اینكار مسلم بن عقیل پسرعم خود را انتخاب فرمودند و وی را با نامه كه خطاب به اهالی كوفه بود اعزام داشتند.

در این ضمن بین حضرت امام حسین (ع) با اهالی بصره كه بزرگانش مانند اهالی كوفه به خاندان رسالت ارادت می ورزیدند نیز مكاتباتی انجام گرفت و در جلسه ای كه با حضور معتمدان و رؤسای قبایل تشكیل گردید آمادگی خود را برای مبارزه به نفع سیدالشهدا (ع) اعلام نمودند.

یزید كه توسط عمال و جاسوسان خویش از جریان امر یعنی حركت امام حسین (ع) از مدینه به مكه و بعد



[ صفحه 116]



دعوت كوفیان و موافقت اهالی بصره باخبر گردید سخت ناراحت شد و با مشورتی كه با اطرافیان خود به عمل آورد تصمیم گرفتند به هر نحوی است از حسین (ع) برای یزید در مكه بیعت بگیرند و برای این منظور دستوراتی صادر گردید و طبق همین امر عمال یزید در مكه منتهای فعالیت را شروع كردند تا شاید بتوان به گرفتن بیعت موفق شوند.

حضرت چون از این امر آگاهی یافتند و متوجه بودند كه به طور حتم اقامت وجود مباركش در مكه و استنكاف از بیعت كار را به جاهای باریك می كشاند و ممكن است فرستادگان یزید حرمت خانه خدا را نگاه نداشته و به خونریزی دست بزنند لذا با توجه به دعوتنامه های كوفیان مصمم شدند برای احتراز از هرگونه خونریزی و تصادمات شدید و به احترام خانه خدا، از مكه خارج شوند مضافا اینكه نامه ای از مسلم دریافت داشته بودند كه طی آن به عرض امام رسانیده شده بود كه اهالی بالاجتماع با وی به نمایندگی حضرت امام حسین بیعت كرده اند.



[ صفحه 117]



كاروان حسینی آماده گردید. محملها و هودج ها كه به بانوان گرامی خاندان رسالت اختصاص داشت حاضر شد، سرپرستی و نگهداری كاروان از طرف امام حسین (ع) به حضرت ابوالفضل كه بعد از سیدالشهداء رشیدترین و شجاع ترین فرد خانواده وحی محسوب می گردید تفویض شد.

قمر بنی هاشم در نهایت دقت تمام نكات مربوط به حركت كاروان - احتیاجات و لوازم بین راه را در مدنظر داشت و از هیچ چیزی فروگذار نمی كرد. قبل از حركت به زیارت و طواف خانه خدا رفتند و در روز هشتم ذی الحجه از مكه خارج شدند و در راهی گام برداشتند كه در پایان افتخار ابدی را نصیب خود كردند و سعادت و درود و تهنیت دائمی را به خویشتن تخصیص دادند... وه چه كاروانی.. و چه هدفی... این كاروان می رفت تا در قلب كوفه، جای گیرد و با كمك و همراهی آنان اسلام را از یزید و اعوان و انصارش خلاصی بخشد.... این كاروان می رفت تا دست اهالی كوفه را كه به استناد صدها نامه و طومار به سوی حسین (ع)



[ صفحه 118]



دراز بود بفشارد و در راه هدف مقدسی كه در پیش بود گام بردارد.... این كاروان می رفت تا بگوید ای كوفیان به سوی شما آمدیم و دعوت شما را قبول كردیم تا در معیت هم به افراد نالایق اموی اجازه حكومت ندهیم...

آری كاروان حسینی با این افكار و با این امیال راه می پیمود و در حالی كه حضرت ابوالفضل وظایف سرپرستی كاروان را به نحو شایسته انجام می داد به سوی مقصد پیش می رفت... ولی افسوس و صد افسوس.،. زیرا در حالی كه این كاروان مقدس كه گرامی ترین و محترمترین افراد را دربرداشت در حركت بود در همان حال، كوفیان كه آن همه كتبا، شفاها و حتی حضورا با سوگندهای مؤكد، خود را برای فداكاری در راه امام حاضر و آماده دانسته بودند و با آن اشتیاق و استقبال از مسلم بن عقیل نماینده ی حسین (ع) پیشواز نموده و با وی دست بیعت داده بودند یك باره در اثر تهدید ابن زیاد والی جدید كوفه چنان میدان را خالی كردند و چنان سوگندها - وعده ها - دعوتنامه ها و امضاهای خود را فراموش نمودند كه گویا اصلا نه حسینی در بین



[ صفحه 119]



بود و نه دعوتنامه و نه مسلم بن عقیل. و این كناره گیری و فراموشی به جائی رسید كه مسلم بن عقیل به فجیع ترین وضعی كشته شد و هیچ یك از آنها دم برنیاورد و اعتراضی ننمود...

حسین در معیت كاروان بی خبر از سرنوشت مسلم، با شتابزدگی طی طریق می نمودند تا زودتر به شهر كوفه وارد شوند ولی در نقطه ای به نام ثعلبیه این اشتیاق و عجله، جای خود را به افسردگی و ركود واگذار كرد و كاروانی كه با یك دنیا امید و آرزو كوفه را مقصد خود قرار داده بود دچار یأس و ناامیدی خاصی گردید. می دانید چرا؟ برای اینكه در این نقطه بود كه جریان خیانت كوفیان و كشته شدن مسلم بن عقیل به اطلاع حضرت رسید و كاروانیان از ماجرای امر باخبر شدند و سكوت غم انگیزی بر كاروانیان مستولی گردید.

بازگشت به مكه با وضع موجود امكان پذیر نبود، حركت به سوی كوفه منطقی به نظر نمی رسید و ناچار كاروان در مسیر دیگری به پیشرفت خود ادامه داد.



[ صفحه 120]



در ضمن این جریانات ابن زیاد والی كوفه كه منظور اصلی اش دست یافتن بر امام و گرفتن بیعت و در نتیجه دریافت پاداش از یزید بود قشون خود را به دسته های مختلف تقسیم كرد و در كلیه راههائی كه به كوفه منتهی می گردید در حركت درآورد و به رؤسای آنها دستور داد در صورت مشاهده كاروان حسینی به هر نحوی است آن را متوقف و به كوفه نزد ابن زیاد بازگردانند.

باید در نظر داشت هنگام حركت كاروان از مكه، آذوقه و آب با توجه به فاصله بین مكه تا كوفه و نقاط و مراكز آبادی بین این دو شهر تهیه و تأمین شده بود ولی بعد كه با پیش آمد جریان قتل مسلم، حركت به سوی كوفه منتفی گردید و در جاده های سوزان و بدون آب و علف و تقریبا دور از آبادی قدم برمی داشتند كار ارتزاق و اعاشه مشكل گردید و وظیفه قمر بنی هاشم مشكل تر. چون همو بود كه این مسئولیت را به عهده داشت و می بایستی برای رفع آن اقدام نماید.

حضرت عباس (ع) به منظور جلوگیری از ناراحتی كاروانیان به ویژه بانوان و كودكان با كسب اجازه از اباعبدالله



[ صفحه 121]



مسیر كاروان را طوری تعیین می كرد تا حتی المقدور از نقاطی كه امكان آبادی مخصوصا وجود آب در آن می رفت عبور نمایند.

ضمن همین مسافرت بود كه نزدیك ظهر طلایه لشگری هویدا شد و حر، با لشكریان در مقابل امام قرار گرفتند و ادامه حركت كاروان را متوقف ساختند چون با مذاكراتی كه به عمل آمد ادامه مسافرت ممكن نگردید و از طرفی ظهر و هنگام نماز بود لذا بحر فرمودند. ای حر اكنون موقع نماز است ما با همراهان خود فریضه را انجام می دهیم و تو نیز با لشگریانت نماز بخوان. تا بعد ببینیم چه پیش خواهد آمد.

حر كه اصولا فرد نیك فطرتی بود عرض كرد: ای حسین، چرا ما جدا نماز بگذاریم... من و لشگریان همه به شما اقتدا می كنیم و پشت سر تو فریضه را انجام می دهیم و چنین كردند. و این امر نمودار كاملی از طرز فكر و نیات باطنی حر بود.

بعد از نماز حضرت، حر را احضار فرمودند و اظهار



[ صفحه 122]



داشتند ای حر سد راه ما نشو و بگذار به راه خود برویم و دنبال كار خود باشیم.

حر، جواب داد: یا حسین دستور داریم هر كجا شما را دیدیم از ادامه مسافرت كاروان جلوگیری نمائیم و برای بیعت نزد ابن زیاد به كوفه بریم. سیدالشهدا فرمودند: به كوفه رفتن و بیعت نمودن از محالات است در این باب كمترین كلمه ای بر زبان نران.

حر گفت: با خودداری از این عمل، جنگ را آغاز می كنید و به علت كسری نفرات كشته می شوید...

از این گفته حر، حضرت ناراحت شدند و فرمودند ما را از كشته شدن و مرگ می ترسانی.... و سپس در حالی كه غضبناك بودند این اشعار را خواندند.

سامضی و ما بالموت عار علی الفتی

اذا مانوی خیرا و جاهدا مسلما

و آسی الرجال الصالحین به نفسه

و خالف مثبورا و فارق مجرما



[ صفحه 123]



فان عشت الم اندم و ان مت لم الم

كفی بك ذلا ان تعیش و ترغما

یعنی: «من به زودی به سوی مرگ می روم و آن را استقبال می كنم زیرا كشته شدن و بدرود زندگی گفتن برای كسی كه به اسلام گرویده باشد و به اشخاص نیكوكار خدمت نموده و از افراد بدكار و ناشایست دوری گزیند عار و ننگ نیست.

در این راه و در این طریق اگر زنده ماندم دچار ندامت نمی گردم و اگر به سرای باقی شتافتم دچار سرزنش نمی شوم زیرا اشخاصی به سرزنش مبتلا می گردند كه حاضر هستند همه گونه ناملایمات را تحمل كنند ولی زنده بمانند....

آری ننگ بر چنین افرادی است...»

حر بعد از شنیدن این ابیات و تصمیم امام، دیگر صحبتی ننمود و كاروان را در حركت آزاد گذارد ولی با لشگریانش در معیت آنان بود و خط سیر آنها را تعقیب می كرد از این نقطه به آن نقطه.. از این آبادی به آن آبادی گذر می كردند تا اینكه بالاخره به سرزمینی به نام كربلا رسیدند و امام دستور توقف و اقامت را به اباالفضل صادر كردند و این درست برابر با دوم محرم سال 61 هجری بود و اگر تاریخ حركت



[ صفحه 124]



از مكه را كه هشتم ذی الحجه بود به یاد آوریم متوجه می شویم كه كاروان حسینی از مكه تا روزی كه به كربلا رسید در حدود 24 روز در بیانها و خارج از شهرها طی طریق می نموده است.



[ صفحه 125]